خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه با خانوادههای شهدای جنگ تحمیلی اخیر در حاشیه مراسم بزرگداشت چهلم این شهیدان در حسینیه امام خمینی؛ ۱۴۰۴/۵/۷
📖 بهزاد، مداح و عاشق اهل بیت بود.
هر سال، چند روز پیش از آغاز محرم به پیشواز عزای سید و سالار شهیدان میرفت. اما امسال، دوازده روز جلوتر، به استقبال این ماه رفت و شهید شد. او با بذل جان، عشق به مولایش حسین (ع) را در عمل ثابت کرد.
راوی: همسر مداح اهل بیت، پاسدار شهید بهزاد کاشفی
#روایت-صادق
#راهی که-ادامه دارد
فرم در حال بارگذاری ...
یکی از هفت مأموریت راهبردی که رهبر انقلاب فرمودند :
📌صیانت از عزت ملی در رسانه ملی:
1. پخش محتوای هویتساز
2. پرهیز از نمایش ضعفها و اختلافات داخلی.
3. مقابله با جنگ روانی دشمنان
4. تکریم ارزشهای انقلابی و مردمی
5. پرهیز از ابتذال و محتوای تحقیرآمیز
6. انعکاس دستاوردهای ملی
رسانه ملی باید آینه عزت، اتحاد و پیشرفت ایران باشد.
#مأموریت_راهبردی
#هفت_تکلیف
# روایت_صادق
فرم در حال بارگذاری ...
مثنوی یک قصهای دارد حکایت یک گاو است که از صبح تا شب، توی یک جزیره سبزِ خوش آب و علف مشغول چراست. خوب میچرد، خوب میخورد، چاق و فربه میشود، بعد شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، هرچه به تناش گوشت شده بود، آب میشود!
حکایت آن گاو، حکایت دل نگرانیهای بیخود ما آدمهاست. حکایت همان ترسهایی، که هیچوقت اتفاق نمیافتد، فقط لحظههایمان را هدر میدهد. یک روز چشم باز میکنی، به خودت میآیی، میبینی عمری در ترس گذشته و تو لذتی از روزهایت نبردی.
معتاد شدهایم، عادت کردهایم هر روز یک دلمشغولی پیدا کنیم. یک روز غصه گذشته رهایمان نمیکند، یک روز دلواپسی فردا…
مدتیست فکرم مشغول این تک بیتِ «باید پارو نزد وا داد» شده است. خوب است گاهی، دلمان را به دریا بزنیم، توکل کنیم و امیدوار باشیم موج بعدی که میآید ما را به جاهای خوب خوب میرساند…
باور کنید همان فکرش هم خوب است، شما را به جاهای خوب خوب میرساند!
فرم در حال بارگذاری ...
یکی از ترفندهای دشمن اینه که حقایق را وارونه نشان بده و طرف مقابل خودش رو مقهور قدرت پوشالی خودش بکنه بعنوان مثال :
🔶🔶 وقتی شما در موضع قدرت هستی او برعکس در رسانه شما رو ضعیف جلوه میده در حالیکه خودش ضعیف هست ولی جوری تبلیغ میکنه و ضعف خودش رو لاپوشانی میکنه و خودش رو قدرتمند نشون میده…
👌در حقیقت او با مهندسی افکار و دادن داده ها و پالسهای غلط سعی در انحراف طرف مقابل را دارد
#روایت_صادق
#جنگ_روایتها
#جنگ_رسانه
فرم در حال بارگذاری ...
ﻣﺮﺩﯼ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﮔﻞﻓﺮﻭﺷﯽ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ. ﺍﻭ ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﭘﺴﺖ ﺷﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮔﻞﻓﺮﻭﺷﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ، ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﻣﺮﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺏ ﭼﺮﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﯽ؟» ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: «ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﺑﺨﺮﻡ ﻭﻟﯽ ﭘﻮﻟﻢ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ.» ﻣﺮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎ ﻣﻦ بیا، ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺸﻨﮓ میخرم ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪﻣﺎﺩﺭﺕ ﺑﺪﻫﯽ.» ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﮔﻞﻓﺮﻭﺷﯽ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺣﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻭ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺩﺍﺷﺖ. ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: «میخواهی ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ؟» ﺩﺧﺘﺮ ﮔﻔﺖ: «ﻧﻪ، ﺗﺎ ﻗﺒﺮ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﯿﺴﺖ!» ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﮕﻮﯾﺪ. ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﻟﺶ ﺷﮑﺴﺖ. ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ. ﺑﻪ ﮔﻞﻓﺮوشى برگشت، ﺩﺳﺘﻪ ﮔﻞ ﺭﺍ ﭘﺲ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ۲۰۰ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺪﻫﺪ.
فرم در حال بارگذاری ...