?تــمام دارایی تو قلب توست
نه هفت طبـــقه آسمان
نه هفت طبـــقه زمــین
برای جا دادن خـ♡ــداوند کافی
نیست ولی قـــلب انسـان به تنهای
می تواند او را در خـــــود جای دهد
پس خیلی مواظب باش تا هـیچ گاه
دلِ کسی را نشکنی!
?ســوره شعــراء آیه ۸۹
شهــید ابراهیـــم همـــت:
میخواهید خـدا عاشق شما باشد؟
قــــلم میزنید بــــــــــرای خدا باشد.
گام بر میدارید بــــــــرای خدا باشد.
سخن میگویید بــــــــرای خدا باشد.
همهچی و همهچی برای خدا باشد.
#چرا_برخی_نمیتوانند_گناه_را_ترک_کنند
?قالَ أَ رَءَیْتَكَ هَاذَا الَّذِى كَرَّمْتَ عَلىَّ لَئنِْ أَخَّرْتَنِ إِلىَ یَوْمِ الْقِیَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إِلَّا قَلِیلًا?(62- اسراء)
?شیطان گفت: اگر تا روز قیامت به من مهلت دهی تمام فرزندان این کسی که بر من مقدم داشتی را افسار می زنم؛ مگر عده کمی.
?اصل كلمه «احتناک» از «حنك» است. وقتى گفته مىشود:«حنك الدابة بحبلها» معنایش این است كه ریسمانى به گردن حیوان بست و او را كشید. خود «احتناك» هم به معناى افسار كردن است.
?شیطان ابتدا وسوسه کرده و به گناه دعوت می کند. پس از آنکه فرد اولین قدم را برداشت و خود را به آن آلود، وسوسه های بعدی سریعتر و راحتتر در او اثر می کند. هر چه انجام گناه ساده تر و سریعتر شود نشان از آن دارد که شیطان بهتر و بیشتر بر او تسلط یافته و به تعبیری بهتر سوار شده و افسار نفس را به دست گرفته است. از این به بعد او می برد هر جا که خاطرخواه اوست و این افسار به دهان یا گردن هم می رود هر جا که او می کشد. چنین کسی به عیان مشاهده می کند که تلاشهای سطحی او برای ترک گناه سودی ندارد و با کوچکترین حرکتی که شیطان به افسار می دهد او با سرعت به سمت گناه رفته و آن را مرتکب می شود.?
?چاره رهایی از این اسارت، توبه ای حقیقی و تلاش جدی در سایه توکل به خدا و توسل به اولیای اوست.?
?تا فـرصت داریم قـــرآن بخونیم
چون ممکن بعد درگیر کار زندگی
و بیماری و خـدای نکرده جنگ و…
بشیم و فرصت پیدا نکنیم.
بهــر حال آدمی که از فــــردای
خــــودش خــــبر نداره پس تا وقت
هست باید خـودش به لحاظ معنوی
کامل کنه این سفارش خداست.
?ســـوره مــزمل آبه ۲۰
,وارد سلف سرویس شدم.
ساعت حدود 1و 45 بود و به کلاس نمیرسیدم و صف غذا طولانی بود.
دنبال آشنایی میگشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم.
شخصی را دیدم که چهرهای آشنا داشت و قیافهای مذهبی.
نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر.
چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت
و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد.
بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ ??
گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمیگردم و برای خودم غذا میگیرم.
این لحظهای بود که به او سخت علاقهمند شدم و مسیر زندگیام تغییر کرد.