شب ها
در خانه خدا
را بکوب!
و دلت را به او بسپار
تنها جایی است
که ” ساعت کاری ” ندارد
و ورود برای عموم ازاد است..💐
شبتون گرم از نگاه خدا
دزدی فقط این نیست
از دیوار مردم بالا بری!
دروغ بگی صداقت، رو دزدیدی
بدی کنی خوبی ،رو دزدیدی
تهمت بزنی آبرو، رو دزدیدی
خیانت کنی عشق ،رو دزدیدی!
🍂پاییز زیبا
🍁و عروس فصلهاست
🍂برگ ریزان درخت و
خواب ناز غنچه هاست
🍁خش خش برگ و
🍂نسیم باد را بی انتهاست
🍁هرچه خواهی آرزو كن
🍂فصل، فصل قصه هاست
فصل خلوت كردن با خداست.🍁🍂
زندگی در واقع مثل
یک فنجان قهوه است
سیاه، تلخ و داغ…!
اما میشه توش شیر ریخت
تا روشن بشه
میشه توش شکر ریخت
تا شیرین بشه
و میشه کمی صبر کرد
تا خنک بشه
قهوه زندگی تون بکام رفقا 🙏
صبحتون بخیر و نیکی 🌹
اسکندر مقدوني در سي و سه سالگي در گذشت روزي که او اين جهان را ترک ميکرد مي خواست يک روز ديگر هم زنده بماند- فقط يک روز ديگر- تا بتواند مادرش را ببيندآن 24 ساعت فاصله اي بود که بايد طي مي کرد تا به پايتختش برسد.
اسکندر از راه هند به يونان بر مي گشت و به مادرش قول داده بود وقتي که تمام دنيا را به تصرف خود درآورد باز خواهد گشت و تمام دنيا را يکپارچـه به او هديه خواهد کردبنابراين اسکندر از پزشکا نش خواست تا 24 ساعت مهلت براي او فراهم کنند و مرگش را به تعويق اندازند.
پزشکان پاسخ دادند که کاري از دستشان بر نمي آيد و گفتند که او بيش از چـند دقيقه قادر به ادامهء زندگي نخواهد بود اسکندر گفت:"من حاضرم نيمي از تمام پادشاهي خود را - يعني نيمي از دنيا را در ازاي فقط 24 ساعت بدهم”
آنها گفتند:"اگر همهء دنيا را هم که از آن شماست بدهيد ما نمي توانيم کاري براي نجاتتان صورت بدهيم امري غير ممکن است”
آن لحظه بود که اسکندر بيهوده بودن تمامي کوششهايش را عميقا” درک کرد با تمام داراييش که کل دنيا بود نتوانست حتي 24 ساعت را بخرد.
سي و سه سال از عمرش را به هدر داده بود براي تصاحب چـيزي که با آن حتي قادر به خريدن 24 ساعت هم نبود.
از قناعت هیچکس بی جان نشد
از حریصی هیچکس سلطان نشد