#حڪـایــت
12 فروردین 1400
?این حکایت زندگی خیلی هاست
?فردی هنگام راه رفتن پایش به سکهای خورد. تاریک بود فکر کرد طلاست.
?کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند. دید ۲ ریالی است بعد دید کاغذی که آتش زده هزار تومانی بوده
?گفت: چی را برای چی آتش زدم.
?و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست که چیزهای با ارزش را برای چیزهای بیارزش آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم.
?آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ها و مقایسه کردن های خود میکنیم و سلامتی امروزمان را با استرسها و نگرانی های بیمورد به خطر میاندازیم.