خدا باوری در زندگی شهدا
اولین و اخرین نماز یک شهید .
تو مشهد یه لات بود داشت میرفت دعوا که شهید چمران اور ا دید وگفت اگه تو مردی بیا بریم جبهه
به غیرتش برخورد وبه دنبال شهید چمران به جبهه اومد . تو جبهه واسطه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و دست بسته پیش شهید چمران وقتی دید شهید چمران به فحش های او توجه نمی کند !
یه دفعه داد زد کچل با توام
شهید چمران با مهربانی سرش بالا آورد و گفت عزیزم چی شده ؟
چیه آقا رضا چه سیگاری میکشی ؟؟؟ برید براش بخرید و بیارید رضا گفت میشه دوتا فحش یا کشیده ای بهم بزنید !
شهید چمران چرا ؟ گفت تا حالا نشده فحش بدم و این جوری باهام برخورد کند
شهید چمران گفت اشتباه میکنی اونی که بالست هرچی هم بدی کنی باخوبی جواب میده تا هی هم آبرو میده
رضا جا خورد و زار زار گریه کرد تا موقع اذان شد
رضا اولین نماز عمرش بود که میخوند وموقع قنوت صدای گریه بلند بود که ناگهان صدای سوت خمپارهای اومد
صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد
رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پر کشید