گوشه ای از زندگی شهدا
شب جمعه بود، به من گفت:
با من مےآیے؟ گفتم: بله؛ یک ضبط صوت
کوچک داشت کـه نوار دعاے کمیل
حاج صادق بود، آن را برداشتیم و بـا
هم به شهید آبـاد رفتیم.
آن موقع کورههای آهک پزے
نزدیک آنجا بود و موقع پخت آهک تمام
کوره چون گنبدے سوزان نور مےداد.
وقتے بہ گلزار رسیدیم طورے نشست کـه
کورههاے آتشین رو برویش بود.
? نوار دعاے کمیل را روشن کرد و در
همان حالے کـه بود گاهے سرش را بلند
کرده و به آن آتش سوزان نگاه مےکرد،
آن شب از بس گریه و نـاله کرد کـه…
گفتم: امشب حسین زنده نمےماند!
? یک روز از او پرسیدم: راز این همه عشق
و علاقه شما به دعا و توسل چیست؟
گفت: دو چیز، یکے اینکه هر وقت مشکلی
برایم پیش مےآید به آقاسبـز_قبـا متوسل
مےشوم و دوم، خواندن_قرآن
?در “عملیّات فتح المبین” بچّه ها تعریف
مے کردند:وقتے به سنگرهای دشمن نزدیک
شدیم، از درون سنگرهاے دشمن، صداے ترانه
و آواز مے آمد.
?ناگهان حسین گفت؛ بچّه مسلمان ها!…
گوش هایتان را بگیرید کـه مبادا گناهے
گردنتـان بیاید.
?بچّه ها همه گوش هایشان را گرفتند.
و تا نزدیکے سنگرهاے دشمن کـه رسیدند،
آن وقت دست هایشان را رها کردند
و بـه دشمن حمله بردند.
.
شهید_حسین_ناجے?