غروب ماه رمضان بود ابراهیم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسی یک قابلمه از من گرفت، بعد داخل کله پزی رفت…
به دنبالش آمدم و گفتم: “ابرام جون کله پاچه براى افطاری! عجب حالی می ده؟!” گفت: “راست می گی، ولی براى من نیست”
یک دست کامل کله پاچه و چند تا نان سنگک گرفت وقتی بیرون آمد ایرج با موتور رسید ابراهیم هم سوار شد و خداحافظی کرد…
با خودم گفتم لابد چند تا رفیق جمع شدند و باهم افطاری می خورند از اینکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شدم فردای آن روز ایرج را دیدم و پرسیدم: دیروز کجا رفتید؟
گفت: “پشت پارک چهل تن، انتهای کوچه، منزل کوچکی بود که در زدیم و کله پاچه را به آن ها دادیم چند تا بچه و پیرمردی که دم در آمدند خیلی تشکر کردند ابراهیم را کامل می شناختند آن ها خانواده ای بسیار مستحق بودند بعد هم ابراهیم را رساندم خانه شان…”
برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم
بهشت رفتن داره سخت و سختتر میشه! این همه زرق و برق مگه میذاره کسی به اون دنیا فکر کنه! تو خونه و محل کار و بین راه همش چیزهای خوش آب و رنگ هست که حواس آدمو پرت میکنه. بعد آدم فکر میکنه زندگی همین چیزهاست. خوردن و خوابیدن و خوش گذروندن و بعد هم مردن! اگه واقعا آخرش مردن باشه که دیگه خوشگذرونی نداره! بیشتر آدمها قسمت خوشگذرونیش رو باور کردن اما مردن و رفتن به دنیای دیگه یادشون رفته!
وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا
زندگی دنیا آنها را فریب داد
(بخشی از آیه 70 انعام)
بعضیها موقع مردن خیلی سخت میمیرن. اونایی که این دنیا رو خیلی دوست دارن، موقع مردن دل نمیکنن. خب خیلی سخته از همه چیزهایی که یه عمر جمع کردن دل بکنن. اونایی هم که نمیدونن اون طرف چه خبره میترسن، خب جای ناشناس ترس هم داره. یه عده هم سخت میمیرن چون در این دنیا فقط حق ناحق کردن و مردمو اذیت کردن. حالا موقع مردن همه ظلم و ستمی که کردن میاد جلوی چشمشون. قرآن میگه کاش اونارو موقع جون دادن ببینی:
وَ لَوْ تَری إِذِ الظَّالِمُونَ فی غَمَراتِ الْمَوْتِ
کاش ظالمها را موقع جان کندن ببینی
(بخشی از آیه 93 )